خواب امام زمان (عج)

محمدرضا ارادت خاصی به امامان و مخصوصا به امام زمان(عج) داشت در تمام نامه‌های شهید به خانه و دوستان میتوان دید عشقش را در اول نامه بعد از خداوند همیشه این جمله میدرخشد«با سلام ودرود بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود(عج)»

آخرین بار یکه محمدرضا به مرخصی آمده بود 5روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود و در آخرین جمعه‌ی حضور محمدرضا در مرخصی که مورخ شب دوم قدر بود خوابی میبیند که امضای شهادتش را امام زمان(عج) شخصاً میکند.

خواهر شهید:جمعه روزی بود که محمدرضا بیدار شد و بعد از صبحانه خوردن به حمام محل رفت

شهید رزقی:وقتی که از خانه بیروم آمدم،در راه حمام عمومی تعدادی از دوستان را دیدم با آنان حال و احوالپرسی کردم و همدیگر را در آغوش گرفتیم آنگاه یکی از دوستان از من سوال کرد که محمدرضا عجب عطری زده ای بده تا ما هم به خود بزنیم محمدرضا میگوید من که عطری نزده ام و اونجا بود که رفتم تو فکر و ان خواب دیشب امد به ذهنم و از دوستان خداحافظی کردم و رفتم حمام و خودم را شستوشوی دادم و لباسم را عوض کرده‌ام و برگشتم به خانه و از خواهر سوال کرد که خواهر آیا من بویی میدهم .

خواهر: نمیدانم بو چی هست بوی عطر است یا بوی اتکلن یا بوی شامپو .

گفت:من مدتهاست که عطر نزده‌ام.

بعد خوابش را برای من تعریف کرد.

درون سنگری بودم بسیار تاریک و تنها درون سنگر نگهبانی نشسته بودم بعد از مدتی سرم را بالا آوردم و دور و ور را نگاهی کردم ناگهان دیدم از روبه‌رو نوری درحال نزدیک شدن است ومن هم تعجب کرده‌ام که نکند نور چراغ موتور باشد بعد از نزدیک شدن نور دیدم نور بزرگتر و بزرگتر شد که ناگهان تبدیل به مردی شده نورانی و خوش سیما و چهارشون در کل خوشتیپ  من پیش دستی کردم و سلام گفتم و اقا جواب سلامم را داد و بعد از حال و احوالپرسی در حین صحبت هایش که میگفت گجایی دلمان برای تو تنگ شده است و اقا دستش را درون جیب عبایش کرد و شیشه عطری را در اورد و منم خودکار دستم را دراز کردم و درون دستم چند قطره عطر ریخت و من او را بو کردم و دیدم عجب عطری تا الان همچین عطری نداشتم و گویی در خواب در واقعیت اقا کنارم بود چون احساس کردم دستم در واقعیت هم طر شده است بعد من آن عطر را به سر و تنم زده‌ام و اقا خدانگهدار را گفت و دور و دور و دور تر شد تا محو شد ومنم از خواب بیدار شدم.

بعد از تعریف کردن خواب از جانب شهید برای خواهرش شهید به نزد امام جمعه شهرستان بابل  و نماینده امام در شهرستان میرود و خوابش را تعریف میکند و حجت السلام و المسلمسین حاج اقا (ره) امام جماعت فقید شهرستان بابل گفتند محمدرضا تو چه کار کرده ای که اقا شخصا آمده به خوابت و در شب قدر پرونده شهادتت را امضاء کرده و تو یقینا از شهدای آینده اسلام و سرباز حضرت مهدی (عج)میباشی محمدرضا بعد از شنیدن این تعبیر امام جمعه متحیر شده بود و موقعی که به خانه آمد بسیار کم حرف شده بود و همش در خودش بود و شنبه صبح 23ماه مبارک رمضان باید برمیگشت به منطقه و قبل از رفتن به همان خواهرش میگوید من این بار شهید میشوم این آخرین باری بود که به مرخصی امدم سعی کنید حجابتان را حفظ کنید و آرزو داشت که مفقود الاثر شود .

چند روز بعد در روز عید فطر من در اتاق بودم و ناگهان به عکس محمدرضا نگاه میکنم نمیدانم چرا اما گریه ‌ام امده بود و بند هم نمیامد و نمیدانستم در مهران چه خبر شده است نمیدانستم محمدرضا به عنوان خمپچاره انداز 81م.م در حوالی شهر مهران منتظر دستور شلیک بودند که تشمگی بر انان غلبه میکند و یکی از یاران به رودخانه مهران میرود تا آب بیاورد که دشمن داشت نگهبانی میداد و آنان را میبیند و به عراقی ها را خبر مبکند و حمله میکنند و یک گلوله ار پی چی به سمت سنگر میرود و محمدرضا و فرمانده اش درون آن سنگر بودند که مهمات عملیات آزادسازی در ان بود و محمدرضا دست و پایش را با اسلام هدیه میدهد  که کاملا خورد شده بود و تمامی بدنش بر اثر ترکش های زیاد در بدن شهید کبود شده بود و حتی برای خواهر شهید هم غیر قابل شناسایی بود و بعد از ان بر روی عکسی که به خواهر شهید نشان داده بودند دیدند یکه ای از زیر پوشی که خود خواهر برایش دوخته بود نمایان است انجا بود که قبول کرد این برادر من است همان که تمام دوران مدرسه را با ان گذراند بودم همان که تمام وجودم بود.


شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

پشتیبانی جنگ و مهندسی در جهاد سازندگی

 

سوره احزاب 23  من المؤمنین رجالٌ دقوا ما عهدوا الله علیه فمنهم من

از مومنان مردانی هستند که انچه را با خدا بر سر ان پیمان بستند به مرحله صدق درآوردند      

 

 

در سالهای اول جنگ بوده است که جوانی با سیمای نورانی به پشتیبانی جنگ در جبه و همه روزه بدون دستمزد همراه با سایر همکاران جهاد و مردمی در کار های پشت جبه کمک میکرد و تا مدتها هیچگونه دستمزدی دریافت نمیکرد و اگر هم در یافت میکرد خرج کارهای عام المنفعه و خیرات میکرد این جوان پاک و الهی کسی نبود جز محمد رضا رزقی از تلاش شبانه روزی این جوان انچه شاهد بودم تا پاسی از شب هنگام با سایر همکاران کار میکرد و بطوریکه خستگی و کوفتگی به او اجازه نمیداد که به منزل برود و لزا در همان جهاد میخوابید و اول صبح فردا سرکار حاظر بود عشق به امام و انقلاب و خدمت به رزمندگان اسلام تمام وجودش را احاطه کرده و ذره ای از تلاش و کارهای سنگین دوری نمیکرد و همواره در همه صحنه های کمک رسانی به رزمندگان اسلام حاضر بود و از انچه که بنده بعنوان مسؤل پشتیبانی و مهندسی جنگ با توجه این که این جوان احساس مسؤلیت میکردم مراقب او بودم که خدایی نکرده آسیبی به او نرسد یکی از خاطرات تلخ که ستاد پشتیبانی جنگ قرار بود برای جبهه های غرب کشور قاطر اری و به جبهه بفرسیم محمد رضا در داخل جهاد که مشقول غذا دادن به قاطرها بود ناگهان قاطری یک لگد به پای محمد رضا میزند و او را پرتاب کرده و پایش تا مدتها کبود و سیاه شده بود که به فضل الهی با اندک مصاحبه خوب شد و دیگر در یکی یا دو اعزام اینجانب به همراه من بود از جمله فتح خرمشهر که در امر کمک رسانی به رزمندگان شرکت داشتیم که تصویر ایشان در 20کیلومتری خط مقدم همراه سایر همکاران مشاهده میشود(نفر اول ایستاده از سمت چپ)در هر صورت دو سه طریق سپاه خدمت مقدس سربازی را شروع رد و بعلت شدت درگیریهای جنگ ایران و عراق فرصتی بدست نیامد تا با ستاد پشتیبانی جنگ جهاد بابل ارتباطی برقرار کند و پس از مدتی مطلع شدم که محمد رضا رزقی روح بلندش به ملکوت اعلا پیوست و در جمع دوستان باصفایش شهیدان اسلام درآمد و درباره خصوصیات اخلاقی شهید محمدرضا رزقی هر چه بگویم کم گفته ام زیرا در این سالی ستاد پشتیبانی جنگ  کار کرد تا اینکه در سن سربازی به سپاه احضار شد و از مقوله نمیتوان صفات ارزشی و گرانقدر این شهید را به زبان آورد و یا با قلم ترسیم نمود.

فقط در پایان باید بگویم که او یک سرباز مخاص امام و عاشق ولایت،دوستدار جانفشانی و خدمت در راه اسلام عزیز و دارای روحیه ای حق طلبانه بوده و همیشه از حق حمایت میکرد و از هر ظالمی بیزار بود خداوند مندرجات عالی این شهید گرانقدر را عالی هست متعالی بفرماید.

                                  به روح پر فتوحش صلوات میفرستیم

 

سید مهدی پدرام                         

مسؤل سابق پشتیبانی جنگ و مهندسی در جهاد سازندگی


شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

نماز و روزه

از زمانی که محمرضا خودش را شناخت در دوران کودکی علاقه شدیدی به نماز و واجبات دینی داشت و محمدرضا پیگیر رساله و احکام دینی و مذهبی بود،برادران و خواهران خود را تشویق به انجام واجبات دینی داشت و محمدرضا برای مردم روستایش از کتابخانه شهر رساله های امام(ره) را میآورد تا به مردم بدهد و از احکام آشنا کند.

همراه دوستانش در روستا یک کتابخانه تأسیس کرد و عمده کتابهای کتابخانه روستا از جهاد با پول تو جیبی اری میکرد و اهداء میکرد تا مردم روستا هم بخوانند.

نماز جماعت و نماز روز‌های مهم همانند عید فطر و جمعه و قربان را فراموش نمیکرد و نماز جماعتش هرگز ترک نمیشد و حتی علاقه ای که نسبت به نماز داشت روز های جمعه با پای پیاده کیلومتر ها را طی میکرد تا به نماز جمعه برسد و برگشت هم همینطور،برای محمدرضا سرما و گرما و طوفان تأثیری نداشت تا به نماز نرود و با عظمی راسخ این مسافت را طی میکرد و هر وقت به خانه میامد خطبه های امام جماعت را برای ما تعریف میکرد.

روزه از سری کار هایی بود که محمدرضا بسیار علاقه داشت و مخصوصا موقع موقع سحر و افطار که دور خانواده جمع میشدیم یه حال و هوای دیگری داشت

روزی که برای آخرین بار به مرخصی آمد 5 روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود و ما در دشت کار میکردیم که محمدرضا به خانه امده بود ما که از سرکار آمده بودیم دیدیم محمدرضا در کنار مادر نشسیته است و مادر دارد غذا درست میکندو ما که آمدیم مادر گفت نمیدانم نمک غذا چطور است،ماخنده‌ای کردیم و گفتیم محمدرضا که مسافر است و روزه ندارد بهده محمدرضا امتحان کند

محمدرضا هم خنده‌ای کرد و گفتد درست است من روزه ندارم اما نمیشود که در میان شما روزه داران غذا بخورم

ماخنده ای کردیم و گفتیم ما از اینجا میرویم بیرون و با اسرار مادرم محمدرضا را نمیشد راضی کرد که غذا را امتحان کند.


شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

من به خداوند قول داده ام که من یک پاسدار اسلام باشم و در ژرم اسلام هر چه میتوانم انجام دهم و همیشه در راه اسلام با وفا باشم و همیشه از این انقلاب اسلامی در راه تو (خدا) گام بردارم و من یک خدمتگذار اسلام و سرباز مهدی زهرا(عج) باشم این را با دل میگویم نه با زبان ،من با اعتقاد به خدا و ایمان به او میگویم.


شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

به پدر و مادر خود خدمت کنید و با آن ها مهربان باشید تا خداوند از شما خوشنود باشد.نماز را اول وقت و در مسجد بخوانید.حق الناس را رعایت کنید.در برابر مشکلات زندگی صبور باشید.صداقت داشته باشید.همچنین از خواهرانم می خواهم حجاب خود را که اهم واجبات است رعایت کنند تا خون شهدا پایمال نشود.


شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دبیرستان استعدادهای درخشان دستغیب کازرون مهرات کارمندان آیروموزیک فلزیاب ارزان 09102191330 کتابخانه عمومی آیت الله اسداله فاضلی خاطرات یک خوناشام مهربون مقالات دانشجویی, پایان نامه و پاورپوینت های کاربردی